مروری بر تاریخ و خاطرات دوران انقلاب اسلامی

یزد- ایرنا- رئیس مرکز موضوع شناسی احکام فقهی و کارشناس برنامه زلال احکام بمناسبت ایام الله دهه مبارک فجر در گفت و گو با خبرنگار ایرنا در ابرکوه به بیان بخشی از خاطرات سالهای قبل از پیروزی انقلاب اسلامی پرداخت.
حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ محمدحسین فلاح زاده با اشاره به خاطراتی از دوران انقلاب اسلامی اظهارکرد : در سال 1354 وارد مدرسه علمیه حکیم در شیراز شدم که تحت نظر شهید آیت الله دستغیب اداره می شد و در آنجا اخباری از شهادت آیت الله غفاری و بسته شدن مدرسه فیضیه به ما می رسید که از آن زمان چند خاطره به یاد دارم .
*سربازان طلبه
وی گفت: در مدرسه حکیم سربازانی را می دیدم که گاهی در درس اخلاق شهید دستغیب هم شرکت می کردند . ابتدا برایم تعجب آور بود و گمان می کردم که سربازان حکومت اند ولی بعدا متوجه شدم که روحانیونی هستند که در قضیه محاصره مدرسه فیضیه در سال 54 دستگیر شده و به سربازی اعزام شده اند. چند نفر از این گروه در شیراز خدمت می کردند و شهید دستغیب نسبت به آنان توجه خاصی داشت .یک مرتبه یکی از آنان را کنار خود نشاند و مورد تفقد قرار داد .شنیدم که به ایشان کمک مالی هم می کرد.
*مشاهده کتاب با حواشی مراجع تقلید
وی گفت : خاطره دیگری که از آن مدرسه به خاطر دارم ، مشاهده کتاب با حواشی مراجع تقلید بود. نام امام خمینی در حاشیه تنها با حرف «خ» مشخص بود به قدری جو خفقان حاکم بود که کسی جرات نمی کرد نام ایشان را بر زبان جاری کند یا چاپ نماید ، تنها در دو جا نام امام خمینی به طور کامل دیده می شد ، طلبه ها این دو موضوع از حاشیه را پیدا و به یکدیگر نشان می دادند و این یک حرکت انقلابی در بین طلبه های مبتدی مدرسه محسوب می شد .شاید کسانی که شرایط آن روز جامعه را درک نکرده اند نتوانند آن جوخفقان حاکم را بسادگی هضم کنند ولی برای کسانی که آن روزها را بهتر مشاهده کرده اند قابل درک است .
*کتاب جهاد اکبر امام خمینی (ره)
وی اضافه کرد خاطره دیگری که در ذهنم هست ، مطالعه کتابهای «حکومت اسلامی» و «جهاد اکبر' امام خمینی و مناظره شهید هاشمی نژاد است که دست به دست بین طلبه ها می گشت کتاب جهاد اکبر از برادرم گرفته بودم ولی کتاب مناظره شهید هاشمی نژاد را یکی از طلبه ها از کتابخانه ولی عصر شیراز به امانت گرفته بود و جرات نمی کرد برای پس دادن آن به کتابخانه مراجعه کند . لذا این کتاب مدتها نزد من باقی ماند طلبه ها می گرفتند و مطالعه می کردند و پس می دادند و پس از پیروزی انقلاب که فرصتی پیش آمد به کتابخانه برگرداندم .
طلبه ها که برای خواندن کتاب جهاد اکبر به حجره ما می آمدند مجاز نبودند و جرات هم نمی کردیم آن را برای مطالعه به امانت ببرند می امدند چند صفحه می خواندند و می رفتند و بقیه را در روزهای آینده مطالعه می کردند . فراموش نمی کنم یک بار طلبه ای شیرازی که برای مطالعه کتاب آمد و نشست و همه کتاب را به طور کامل مطالعه کرد و رفت .
این جو خفقان آور صرفا اختصاص به مدرسه حکیم شیراز نداشت ، در همه شهرها چنین جوی حاکم بود ، در قم نیز و شاید از جهاتی شدیدتر بود البته شور و حالی که دربین طلبه های قم بود در شیرازکمتربود.
*نذر برای قبولی در مدرسه حقانی
در سال 1355 برای ادامه تحصیل به مدرسه حقانی قم آمدم. مدرسه که به نظم و برنامه ریزی و انقلابی شهرت داشت و با مدیریت شهید آیت الله قدوسی و نظارت و برنامه ریزی شهید آیت الله بهشتی و بزرگان دیگر اداره می شد در امتحان این مدرسه شرکت کردم و چون علاقمند بودم که وارد این مدرسه شوم برای قبولی نذر کردم و به هر حال قبول شدم .
اعلامیه هایی که به مدرسه می آمد طلبه ها یاد گرفته بودند که اعلامیه ها را که در کنار باغچه یا دستشوئی های متروکه گذاشته می شد بردارند و مطالعه کنند.
در آستانه 15 خرداد سال 56 که رژیم پیش بینی تحرکاتی را می کرد یک شب همزمان به مدرسه حجتیه ، مدرسه حقانی و مدرسه خان حمله ور شدند من که سال دوم طلبگی ام بود و نوجوانی پیش نبودم یکی از ماموران سئوال کرد تو هم آمده ای که شیخ بشوی ؟ گفتم بله .گفت: چند کلاس درس خوانده ای؟ گفتم تا کلاس سوم راهنمائی .گفت: می رفتی دکتر می شدی. گفتم من این راه را دوست داشتم .
ماموران عکسی بدون عمامه از شهید آیت الله غفاری پیدا کرده بودند از یکایک طلبه ها سئوال می کردند که این شخص را می شناسی و هدفشان شناسایی طلبه هایی بود که با شخصیتهای انقلابی آشنا بودند. من که تا آن زمان عکس شهید آیت الله غفاری را ندیده بودم گفتم نه نمی دانم این پروفسور کیست ، برادرم هم اظهار بی اطلاعی کرد ولی پس از رفتن ماموران برادرم گفت که عکس شهید غفاری بود. به هر حال جو به قدری خفقان آور بود که داشتن یا شناختن عکس شهید غفاری یا شهید سعیدی یا حضرت امام نشانه انقلابی بودن بود .
*حمله ساواک به سه مدرسه حجتیه ، خان و حقانی
در آغاز سال 1356 و در آستانه 15 خرداد رژیم به خاطر سفر کارتر به ایران ، آزادیهایی را داده بود از طرف دیگر به خاطر سالگرد قیام 15 خرداد احساس خطر می کرد. لذا تدابیر شدید امنیتی اعمال کرده بود. اعلامیه ای 10صفحه ای منتشر شده بود و برادرم آن را برای مطالعه به حجره آورده بود. شب همان روز ساواک به طور همزمان به سه مدرسه حجتیه خان و حقانی حمله کرد .
من بخشهایی از اعلامیه را خواندم و زیر زیلوی حجره گذاشتم قاعده بر این بود که اعلامیه ها را در داخل حجره نگهداری نمی کردیم انتظار حمله ساواک را نداشتیم چون معمولا پس از بسته شدن در مدرسه نمی آمدند . ساعت 2 نیمه شب بود که با صدای برادرم بیدار شدم . در حجره باز بود و ماموری مقابل در ایستاده بود صدای بلندگو هم پخش می شد که درهای حجره باز چراغها روشن و وسط حیاط مدرسه ماموران زیادی ایستاده بودند .وقتی برادرم متوجه شد که اعلامیه را در حجره گذاشته ام عصبانی شد. همینکه مامور از مقابل در کنار رفت به سرعت اعلامیه را برداشت و در میان لایه های مقوایی که باز شده و در کف اتاق افتاده بود قرار داد. ماموران یکایک حجره ها را تفتیش کرده ، کتابها و فرشها را جمع آوری کرده و می گشتند .
شناسنامه ها را کنترل می کردند چون حجره ما طبقه سوم بود تارسیدن به ما تقریبا صبح شد. لذا حجره های آخری را به سرعت نگاه کرده و رفتند و خوشبختانه اعلامیه را هم پیدا نکردند .در همان شب یکی از طلاب ساعتهای چند حجره را در طبقه سوم برای وقت معینی کوک کرده بود و هنگام بازرسی همه ساعتها یکباره به صدا در آمدند و ماموران هم قدری تعجب کرده و جا خوردند . در آن شب پنج نفر از آن جمله شهید میثمی نماینده ولی فقیه در قرار گاه خاتم را دستگیر کرده و با خود بردند ایشان و بردارهایشان که در جبهه شهید شدند ، با ما در مدرسه هم دوره بودند .
*شهادت حاج آقا مصطفی خمینی
در اوائل آبان ماه همان سال بود که یکروز تجمعی را در حیاط مشاهده کردم وقتی سئوال کردم چه خبر است ؟شخصی گفت: فرزند حضرت امام را به شهادت رسانده اند . عصرها در مدرسه خان تجمع بود و طلبه ها برای نقل و انتقال اخبار و اطلاعات جمع می شدند به آنجا رفتیم خبر از تجمعی در مسجد اعظم به مناسبت شهادت حاج آقا مصطفی بود .در این اجتماع کسی سخنرانی نکرد ولی شعارهایی مثل درود بر خمینی و مرگ بر رژیم پهلوی شنیده می شد و اولین کسی که شعار را شروع کرد آقای علی اکبریان از طلبه های مدرسه بود یکی از طلاب فریاد زد چرا سخنرانی نمی کنید ؟ مگر سخنران باید از اروپا و لندن بیاوریم؟ نمیدانم آن شب بود یا شب دیگر بود که مرحوم آقای ربانی املشی چند دقیقه ای به عنوان سخنران رسمی ، صحبت کرد. من که باراولم بود چنین اجتماع پرشوری را می دیدم لذت می بردم .
مجالس حاج آقا مصطفی تا چهلم ادامه پیدا کرد و برای مجلس اربعین گروهی از علماء اعلامیه ای هم صادر کردند که در این مجلس آقایان خلخالی ، ربانی ، املشی و محمد جواد حجتی سخنرانی کوتاه و پر شوری کرده و از حضرت امام تجلیل کردند .
پس از مراسم جمعیت با سردادن شعارهای درود برخمینی ، مرگ بر شاه و مردان حق زندانند یا کشته در میدانند ، به طرف فیضیه حرکت کردند تا در مدرسه را باز کنند ، در همین حال ماموران شهربانی و ساواک با چوب و باطوم به جمعیت حمله کردند طلاب که با شور و هیجان شعار می دادند با هجوم و با فریاد فیضیه فیضیه در مدرسه را گشودند .در همین حال چوبی به سرم خورد و به زمین افتادم ضبط صوتی هم در دستم بود که سخنرانیها را ضبط کرده بودم بلند شده و به طرف چهار راه بازار حرکت کردم ، وارد پاساژ حضرتی شدم تا از آن طرف به مدرسه دارالشفاء بروم ، ولی وجود ماموران در انتهای پاساژ مانع شد سرم شکسته و خون سرازیر شده بود ، زیر چشمم ورم کرده و یک لنگه کفش هم بیشتر نداشتم . می دانستم اگر با این وضع در خیابان دیده شوم دستگیر خواهم شد قدری در پاساژ اینطرف و آنطرف رفتم و از فرصتی استفاده کردم و به قبرستان شیخان رفتم از در دیگر خارج شده و در اوائل خیابان چهار مردان به مسافر خانه چند طبقه ای رفتم که آقای موحدی قمی پدر شهید موحدی که جزو مجاهدین انقلاب بود شدم یک طبقه از این ساختمان در اجاره طلبه های انقلابی بود و چون ساواک به آنجا مشکوک نمی شد پوششی برای کارهای انقلابی بود .
در آن شرایط بهترین محل برای توقف چند ساعتی آنجا بود تا هنگام نماز مغرب و عشاء در آنجا ماندم و پس از تاریک شدن هوا به مدرسه بازگشتم .
7540/ 5054کارگر ابرقویی **انتشار : بهنام احمدی *

نظر خود را ثبت کنید