خداحافظ قلندر

سعید اسلام‌زاده در پی درگذشت حسین آهی، در یادداشتی از این شاعر، پژوهشگر و گوینده فقید رادیو نوشته است.

این کارشناس ادبی و مجری رادیو و تلویزیون در یادداشتی که در اختیار ایسنا قرار داده نوشته است:

«به یاد حسین آهی

۱ ـ ساعت نزدیک دهِ شنبه شب که می­‌شد، از انتهای راهرو پخشِ رادیو، مردی کوتاه‌قامت، با موی و ریش بلند و سیاه و تی­‌شرت سیاه، بی‌خودانه می­‌آمد و کوله­‌بار داشته­‌ها و دانسته­‌هایش را به دوش می­‌کشید برای پخشِ رادیو پیام آن شنبه­‌شب­‌ها.

همه اهل رادیو می­‌شناختندش. سلام­ش که می­‌کردی، اگر تو را می­‌شناخت به اسم و رسم، سلام تو را به مهر و لبخند و احوال‌پرسی گرم پاسخ می­‌داد و اگر هم نمی­‌شناختت، چنان به لطف می­‌نواختت که گویی یار گرمابه و گلستان اویی.

۲ ـ «حسین آهی» بی­‌تردید قلندروشانه می­‌زیست. مشی و روشی بی‌بدیل داشت که رندی و معرفت را یکسره نثارت می­‌کرد. هر وقت که می­‌دیدم­ش خدا خدا می­‌کردم که یکی از برنامه­‌هایم را شنیده باشد و بیاید و بگوید که دیشب یا فلان وقت، شنیدم­ت ... و دست مریزادی می­‌گفت که توشه­ امید و شعف روزهای دیگرت می­‌شد.

۳ ـ آهی را خارج از رادیو هم می­‌دیدم. هرگز ندیدم که در مراسم و آیین­‌های گشایش و اختتامیه­‌ها و یا مناسبت­‌های گوناگون ادبی و فرهنگی که دعوت­ش می‌کردند و اغلب به احترام دوستان­ش دعوت می­‌پذیرفت، در ضیافتی شرکت کند و یا به اصرار مجریان و برگزارکنندگان لبیک بگوید که می­‌خواستند برای­ش اتومبیلی کرایه کنند تا او را به خانه برساند. بیشتر اوقات تا منزلش را پیاده می­‌رفت. یک شب این ماجراها در افتتاحیه­ بنیاد بیدل دهلوی بود که به پاس تصحیح او از دیوان سترگ بیدل، دعوت­ش کرده بودند. اما در پایان مراسم، همنشینی با مدیران و زعمای مجلس را که عموماً دولتی بودند نپذیرفت و حتی نگذاشت که برای­ش ماشین بگیرند.

شبی در فرهنگسرای ارسباران که مراسمی برای بزرگداشت و به یاد حسین منزوی گرفته بودند، «آهی» درباره­ غزلِ منزوی حرف­‌ها زد. می­‌گفت؛ برای من که عروضی­‌ام، «منزوی» به این دلیل اهمیت دارد که از اوزان نامطبوع غزلیات مطبوع ساخت و با شور از غزل منزوی سخن گفت. بعد از مراسم گفتم که می‌خواهم امشب شما را برسانم. نپذیرفت. اصرار کردم. بالاخره پذیرفت. (با این ترفند که مسیرم با شما یکی است و خب البته نبود.) اما رییس فرهنگسرا به اتاق دعوت­ش کرده بود. رفت. اما بعد چند دقیقه دیدم که دوان دوان آمد. گفتم چرا نماندید؟ گفت به تو قول داده­ بودم که با هم برویم. سخت شرمنده شدم که نشست با دوستان را رها کرده بود و آمده بود. از پل سیدخندان تا پشت پارک دانشجو و تئاتر شهر که خانه­‌اش بود، حرف­‌ها رفت از رادیو و شعر و اوضاع مردم... و شعرها خواند... و امروز چه حسرتی می­‌خورم که آن شب را فقط در حافظه­ خودم دارم نه در حافظه­ دستگاه ضبط صوت.

۴ ـ «آهی» شاعر بود. شعرهای جدی او را شاید کمتر شنیده ­باشیم؛ مگر کسانی که دوستان خاص­ش بودند. اما الان در گوشی تلفن همراه هر یک از بچه­‌های رادیو، می‌­توانید بیت­‌های بسیاری پیدا کنید که «آهی» به نام، برای دوستان و همکاران­ش سروده بود. و همه­ آن‌ها رنگ و بویی از احترام داشت با طنز دلنشین­ش که بی­‌درنگی لبخندی بر لب می­‌آورد. برای همین است که در این روزها، صفحات شخصی بچه­‌های رادیو آکنده است از عکس­‌هایی که «آهی» با آن‌ها انداخته بود و بیت­‌هایی که برای­ش‌ان سروده بود. چون این ابیات بسیار شخصی­‌اند نمی­‌توانم از آن‌ها مثال بیاورم.  

۵ ـ «حسین آهی» در کار تصحیح متون، دقیق بود و وسواسی... همان‌قدر که در سلوک شخصی و اجتماعی­‌اش قلندر بود. قلندر را معنا نمی­‌کنم تا هر کس به قدر و ظنّ خود «آهی» را با این واژه پیوند دهد. همین مرد قلندروش، وقتی که بحث کار تصحیح و وزن و عروض و شعر پیش می­‌آمد، دانشی­‌مردی می­‌شد که یگانه بود. دکتر میلاد عظیمی در یادداشتی که برای حسین آهی نوشته است به کلام حمیدی شیرازی در وصف او اشاره کرده که دقت و دانش گسترده «آهی» را در ادب فارسی و عروض و بحور آن، ستوده بود. این چند بیت را نیز هم از یادداشت میلاد عظیمی نقل می‌کنم که حسین آهی سروده است:

این خانه را بر زیستن ایمن ندیدم

این‌جا سلیمان را جز اهریمن ندیدم

این‌جا چراغ کاروان مردمی را

از فتنه­ رهزن شبی روشن ندیدم

این‌جا رفیقی پاکباز اهل دردی

شاید شما دیدید اما من ندیدم 

۶ ـ آهی کم‌نظیر بود. حالا هم نیست که بگویند نانی را به او قرض خواهم داد تا روزی پس بگیرم. کم‌نظیر بودن او فقط در احاطه‌اش به بحور عروضی و غور و تفحص­ش در دیوان خواجه و مرور و بررسی خط به خط نسخه­‌های خطی و نسخه‌بدل‌ها نبود. مدتی نشست و برخاست با او فارغ از این‌که از حافظ و ادب فارسی با او حرف بزنی یا نه، آموختن بود. سلوک او در رفتار با همه آدم­‌ها به قدری یکسان بود که نمی­‌دانستی و نمی­‌فهمیدی که طرف صحبت او فلان مدیر است یا همو که شب­‌ها در بین استودیوها چای پخش می‌کند... و برای من و بچه­‌های رادیو این سلوک از هرچه می­‌دانست و دُرّ و گوهر بود و پشت میکروفون و روی آنتن رادیو می­‌گفت باارزش­‌تر بود و هست. چون «آهی» بی هیچ مداهنه­‌ای آزادمرد بود. به یقین می­‌دانم که آیین فتیان داشت و عیاری... و همین کیمیای وجود «آهی» بود.

۷ ـ در آن شنبه­‌شب­‌های کذا که ذکرش رفت، همان شب­‌هایی که بعد از ساعت دَه شب، مردم صدای مردی پرشور و شرر از واژه­‌ها را می­‌شنیدند که شعر می­‌خواند و با حسی بی­‌نظیر از شعر و هنر و فرهنگ حرف می­‌زد، همان شب­‌هایی که حافظ را می­‌کاوید و بیت به بیت برای ما حلاجی می­‌کرد، در همان شب­‌ها ... فرصت­‌هایی دست می­‌داد که به رژی رادیو پیام می­‌رفتم و به همراه لقمه گرفتن­‌های نان و پنیر، اشکالات­م را در خواندن حافظ از او می­‌پرسیدم. دیوان­ش را می­‌آورد. اغلب تصحیح خلیل خطیب رهبر بود. کتاب را که باز می­‌کرد جایی برای نفس کشیدن نبود از بس تحشیه رفته بود و با خط و پیکان خطوط را به هم وصل کرده بود و شرح و ضبط­‌های نسخ را نوشته بود. هر بیتی یا واژه­‌ای را که از او می­‌پرسیدم پس از گفتن­‌های­ش چنان از دانستن احساس آرامش می­‌کردم و دلم غنج می­‌رفت که... خب خیالم راحت که امشب هم حافظ را بی‌غلط برای مردم خواهم خواند.

و الان چقدر دوست دارم ... چقدر آرزو دارم که کار تصحیح و مقابله نسخ را به انجامی رسانده و بعد...

۸ ـ و از عصر تلخ هشتم مرداد که عزیزی خبر داد حسین آهی رفت، مدام بر خودم و این روزمرگی­‌ها لعنت می­‌فرستم که چرا در این مدت ندیدم­ش تا ... تا نمی‌دانم ...فقط می­‌دانم که چقدر از او کم آموختیم.» 

انتهای پیام


نظر خود را ثبت کنید